روایتی از خودکار بیت‌المال که دست آقا مهدی بود
ادامه راه خون شهدای کازرون
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
تبلیغات
شهدای کازرون
ارتباط با مدیر
نام :
ایمیل:
موضوع:
پیغام :
نویسندگان وبگاه
آرشیو مطالب
دیگر امکانات

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 34
بازدید دیروز : 47
بازدید هفته : 99
بازدید ماه : 987
بازدید کل : 83183
تعداد مطالب : 219
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1

ابزار های وب مذهبی رایگان شهدای کازرون


ابزار مذهبی وبلاگ شهدای کازرون
شهدای کازرون مرجع قالب های مذهبی رایگان توضیح توضیح توضیح توضیح
محل تبلیغات شما
روایتی از خودکار بیت‌المال که دست آقا مهدی بود
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 7 ارديبهشت 1392 |

همسر شهید مهدی باکری می‌گوید: به آقا مهدی گفتم موقع برگشت کمی خرید کند؛ یک دفترچه یادداشت و یک خودکار درآورد گذاشت زمین. برداشتم تا چیزهایی که می‌خواستم، برایش بنویسم. یکدفعه به من گفت: ننویسی‌ها!.

 
خبرگزاری فارس: روایتی از خودکار بیت‌المال که دست آقا مهدی بود

همه ما یه جورهایی با بیت‌المال سر و کار داریم، از دانش‌آموزی که روی نیمکت کلاس می‌نشیند تا کارگر و کارمندهایی که در اداره‌ و کارخانه‌ها کار می‌کنند، حتی زنی که خانه‌دار است. فرقی نمی‌کند که بیت‌المال چطوری در زندگی‌هایمان نقش دارد، مهم این است که چگونه آن استفاده می‌کنیم.

قبل از اینکه به حساب ما رسیدگی شود، بیاییم خودمان رسیدگی کنیم؛ چقدر به عدالت حضرت علی(ع) نزدیک هستیم، زمانی که ایشان از نور چراغ بیت‌المال برای کار شخصی‌شان استفاده نمی‌کردند؟!

شهید جاویدالاثر «مهدی باکری» از بچه‌های همین انقلاب است و چند سالی هم از شهادتش نمی‌گذرد؛ او یکی از هزاران شهیدی است که بیت‌المال و نحوه استفاده از آن برایش خیلی اهمیت داشت، طوری که حتی راضی نمی‌شد یک کلمه هم با خودکار بیت‌المال نوشته شود.

روایتی از صفیه مدرس همسر این شهید را در ادامه می‌خوانیم:

                                                           ***

شهید باکری می‌خواست برود بیرون.

ـ آقا مهدی! توی راه که برمی‌گردی، یه خورده کاهو و سبزی بخر.

ـ من سرم خیلی شلوغه، می‌ترسم یادم بره؛ روی یه تیکه کاغذ هر چی می‌خوای بنویس بهم بده.

او همان موقع داشت جیبش را خالی می‌کرد. یک دفترچه یادداشت و یک خودکار درآورد گذاشت زمین. برداشتم‌شان تا چیزهایی که می‌خواستم، برایش بنویسم. یکدفعه به من گفت: «ننویسی‌ها!».

جا خوردم، نگاهش که کردم، به نظرم کمی عصبانی شده بود.

ـ مگه چی شده؟!

ـ اون خودکاری که دستته، بیت‌الماله.

ـ من که نمی‌خواهم کتاب بنویسم، دو سه تا کلمه که بیشتر نیست.

ـ نه، درست نیست.


شهدای کازرون

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب‌ها: روايت, خودكار, بيت المال, دست, سردار, شهيد, مهدي, باكري, همسر,
لینک دوستان ما
» وب سایت دینی باشگاه صاحب الزمان
» شهداشرمنده ایم
» عنوان لینک

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان راه خون شهدای کازرون و آدرس shk.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





درباره وبگاه

به وبلاگ ادامه راه خون شهدای کازرون خوش آمدید
موضوعات وبگاه
برچسب ها
طراح قالب
شهدای کازرون
.: طراحی و کدنویسی قالب : شهدای کازرون :.
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد.کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...